jane

غرق رویا

گاهی که تصویر خنده هایم را مرور میکنم

یادم می افتد

که هر لحظه نبئدنم مثل سالی گذشت.

خودم را میان کوچه های احساسات کال گم کرده بودم،

میان ورق پاره هایم که دور ریختمشان،

خودم را جا گذاشتم

میان خنده های آدم هایی با نام دوست،

میان برچسب های معرفت که دوامی نداشتند،

میان فاصله های کوتاه که مبدا و مقصد در دایره ی دید بود

اما گذشته ی مبهم حنجره ام را فشار میداد

و فرصت پیشروی را از من گرفته بود،

هویتم را گم کرده بودم

سالهای بی من با اوج پشیمانی گذشت.

+نوشته شده در شنبه 17 / 9 / 1394برچسب:,ساعت23:19توسط jane |
ببر مرا

خدایا امشب شب توست

حال خوشی ندارم، ببر مرا

قبل سفر، ببخش مرا اگر دلی را شکستم که حقش نبود.

ببخش مرا برای کسانی که به خود وابسته کردم و نمیدانم.

ببخش برای دوست داشتن هایی که آدمها را رنجاند و تحملم کردند .

ببخش برای احساساتی که نداشتم .

ببخش شایددلم آرام بگیرد و شاید این عذاب ناشناخته بخوابد

از هجوم اینهمه عذاب بیزارم

دیوانه ای حبس شده ام و محکوم به جرمی  که نمیدانم

ببر مرا

دلم آرامش میخواهد مثل تو

دلم یک خواب عمیق میخواهد

خوابی که انتظار بیدار شدنی در کار نباشد

...

 

+نوشته شده در پنج شنبه 29 / 5 / 1394برچسب:,ساعت1:9توسط jane |
درد دل

قرار نبود سلام من فقط صدای زنگ بشه

قرار نبود نقش دلم تو طرح دوست بی رنگ بشه

قرار نبود تو این فضا وجودم دوره گرد بشه

قرار نبود سهم دلم خونه ی اشک و درد بشه

قرار نبود ساده بری دستای من سرد بشه

قرار نبود یک آدم قبل مردی، نامرد بشه

از اولم قرار نبود این ماه مال من بشه

قرار نبود برنده ی این عاشقی یک زن بشه

jane

تیر 94

+نوشته شده در شنبه 16 / 4 / 1394برچسب:,ساعت21:50توسط jane |
قبر کن

من تجربه ای از نرسیدن هایم . به مردار آرزوهایم بخندید. دست و پای رسیدنم را ببندید. اشهد هربار مردنم را میخوانم. این دلقک خسته نمیشود. آسمانم دگر آبی نیست. بدنم پر از خنجر دوستانیست که بودنم آنهارا نمیخنداند. دستهایم پرازپینه است چون هربار قبرکن شکفتن هایم بودم. وقتی باران بی پروا شانه هایم را شلاق میزد، حتی مترسک هم به من خندید. باز هم میگویم این دلقک خسته نمیشود..

+نوشته شده در سه شنبه 17 / 3 / 1394برچسب:,ساعت1:34توسط jane |
قبر کن

من تجربه ای از نرسیدن هایم . به مردار آرزوهایم بخندید. دست و پای رسیدنم را ببندید. اشهد هربار مردنم را میخوانم. این دلقک خسته نمیشود. آسمانم دگر آبی نیست. بدنم پر از خنجر دوستانیست که بودنم آنهارا نمیخنداند. دستهایم پرازپینه است چون هربار قبرکن شکفتن هایم بودم. وقتی باران بی پروا شانه هایم را شلاق میزد، حتی مترسک هم به من خندید. باز هم میگویم این دلقک خسته نمیشود..

+نوشته شده در سه شنبه 17 / 3 / 1394برچسب:,ساعت1:34توسط jane |
حس عاشقی

چشم هایم درمقابل نگاهت دزدانه می رقصد

لبهایم را به هم میدوزم، انگار خنده ام می ترسد

حس پرواز آغوش تورا به تصویر می کشد

نگاهت کنار نگاهم آرام آرام می لغزد

ضربه های کوچکت به تخته  ی کهنه ی دل

کوبش قلبم به دیواره ، گویی او نیز می فهمد

میترسم از این حس، ترسم از رفتن توست

بنشین گوشم از صدای رفتنت می ترسد

jane

 

+نوشته شده در جمعه 8 / 11 / 1393برچسب:,ساعت13:2توسط jane |
بازگشت

چه آرام غنچه های خیالمان به سوی حقیقت باز میشود. بی آنکه بدانند تلخ ترین مزه ها اسیر حقیقتند.

+نوشته شده در پنج شنبه 3 / 7 / 1393برچسب:,ساعت14:45توسط jane |
توجه

سلام .

در سایت سرویس لوکس بلاگ وبلاگ ها دسته بندی میشه : سرگرمی و شخصی و تجاری وووو . اون لینک اتومات برای وبلاگ هایی که محتوای یکسانی با وبلاگ من دارند و برای آسون شدن مرحله ی لینکه.

پس دلیلی نمیبینم که صد ها لینک تبلیغاتی  تو وبلاگ من بدون اطلاع قبلی قرار داده بشه. لینک های متفرقه هم جلوه و هم هدف اصلی وبلاگ رو از بین میبره. 

پس تبلیغات ممنوع

+نوشته شده در سه شنبه 4 / 3 / 1393برچسب:,ساعت13:14توسط jane |

مگر باد قاصدک آرزوها را با خود نبرد؟ پس خیالی نیست ، تو هم خاطره هایمان را با خود ببر. آرزو ها و خاطره ها رفتنی است اما داغی که بر قلبم گذاشتی تا ابد میماند.

+نوشته شده در شنبه 23 / 2 / 1393برچسب:,ساعت1:14توسط jane |
عید 93
کودکانه آموختند عروس شدن بهار را بی آنکه بدانند برای بهار ، پاییز بیوه شد و زمستان به خاک سپرده شد. هنوز هم به بهانه ی کودکی سرم را به آسمان بلند میکنم و دنبال بادبادک های رنگارنگ در آسمان آبی با ابرهای پنبه ای میگردم و شادمانه میگویم : 
عید مبارک
(jane)
 
+نوشته شده در پنج شنبه 29 / 12 / 1392برچسب:,ساعت13:13توسط jane |
برف

هوا خیلی سرده، برف آروم آروم روی مژه ها و گونه ی سردم میشینه. مردم مهربون شدن با احتیاط از کنار هم رد میشن و لبخند میزنن. کوچه ی پردرخت محل مثل همیشه خلوته و تاریکی هوا احازه نمیده تک برگ های نارنجی خودنمایی کنن و فقط سفیدی غبار مانند برف در هوا موج میزنه. دست هایم را در دو طرف بدنم به حالت تعادل میگیرم تا روی برف لیز نخورم. تو رویای شیرین فرو میرم و ته کوچه کسی رو تصور میکنم که منتظر منه... سرمو تکون میدم و لبخند میزنم..من فقط دخترم و رویاهای تمام ناشدنی. و سایه از دور محو میشه. حتی سرمای برف هم که استخوان هامو به لرزه در آورده نمیتونه مانع فکر کردن به تو بشه...برو میزارم بری.آره هبچوفت نیومدی ولی تو قلب کوچیکم یه قصر حبابی ساختی..همه چی که رمان و فیلم نیس یه روزی قلب منم زیر برف و سرما تو همین کوچه یخ میزنه و همیشه تو رویای اینک که یکی دست سردمو تو دستاش بگیره و تو نیستی.

                       

+نوشته شده در شنبه 15 / 11 / 1392برچسب:,ساعت1:33توسط jane |
باشه؟

تنها دلخوشی این روزهایم این است که دستی به دیوار اتاق خاکستری ام بکشم و با خود بگویم او در خانه ای دیگر در شهری دیگر در کشوری دیگر و زیر آسمانی دیگر زیبا و امن زندگی میکند..خدایا در دلخوشی کوچکم شک مینداز.

+نوشته شده در دو شنبه 12 / 11 / 1392برچسب:,ساعت10:55توسط jane |
سلام

خیلی ازتون ممنونم که گاهی به این خونه ی کوچیک من سر میزنین و با نظراتتون خوشحالم میکنین..لازم بود یه موضوع رو عنوان کنم.

من در تمام مدتی که وبنویسی میکنم حتی تو وبلاگ های  قبلیم هبچوقت مطلبی رو از جایی کپی نکردم و تعداد لینک زیادی ندارم. اگر زمانی یکی از شما دوستان از مطلبی یا شعری از من خوشتون اومد و دوست داشتین تو وبلاگ خودتون هم داشته باشینش ممنون میشم آدرس وبلاگ و یا اسم jane رو هم عنوان کنین.

یادتون باشه که شاید دوستی هامون مجازی باشه اما یه کامنت شما شاید یه امید تازه تو ذهن من به وجود بیاره و ازتون ممنوم که باعث میشین تنها نباشم..

+نوشته شده در دو شنبه 12 / 11 / 1392برچسب:,

ساعت10:45توسط jane |
...

خوب است هیچگاه دلیل رفتن ها را نپرسیم تا منتظر بی دلیل آمدن ها باشیم

خوب است بی دلیل نگاه کردن ها را بپذیریم تا بی دلیل دوست داشته شویم

+نوشته شده در شنبه 8 / 11 / 1392برچسب:,ساعت10:45توسط jane |
نگاه

 با هم راه میرویم، به گلبرگ گل نگاه میکنم
سویت بر میگردم و دنبال صدا میکنم
گویی زمین خشک است ، سرد است
تو با من باشی زمین را آسمان میکنم
دست هایت... میگیرم و قدم قدم جلو میرویم
با تو میخندم و برای ماندنت خدا خدا میکنم
تلخ است دور شدنت از قلب من، تلخ است
با تمام وجود تیمار عشقمان را دعا میکنم
آسمان شب بی چشم تو نوری ندارد
تو بمان در دنیایم تنها تورا خدا میکنم
زیباست و لطیف است صدای خویشتنم
چون در دل و یاد تنها تورا صدا میکنم
سالها رفت و روزها مرد و من ماندم
تصویر خاطره هایمان را نگاه نگاه میکنم
اگرچه رفتی و گمان تو بود که من
با رفتنت با عشقمان وداع میکنم
من ماندم و در و دیوار خانه را ز نو ساختم
میمانم و زندگانی را وقف وفا میکنم

                                         jane              

+نوشته شده در جمعه 4 / 10 / 1392برچسب:,ساعت13:22توسط jane |